فلفل نبین چه ریزه!!!

فست فود

عزیزم سلام اومدم ازت عذرخواهی کنم و برم.مامان پریسا عهد شکنی کرد و دوباره فست فود خورد.راستش خیلی هوس کرده بودم. اول هفته با خاله آسیه و حمید آقا و پارسا رفتیم پیتزا نارون.خیلی خوش گذشت .بابا جون قول داده بود که خاله اینا رو پیتزا دعوت کنه.اون شبم وقتی پیشنهاد داد من سریع به خاله گفتم و قرار گذاشتیم و همون شب رفتیم. وای نمیدونی الان که در موردش حرف میزنم دهنم آب میافته.البته باید بدونی که تو خونه ما فست فود خوردن اصلا رایج نیست چون من و بابایی همیشه بعد از خوردن غذاهای بیرون حالمون بد میشه.ولی خب یه وقتایی بیرون شام خوردن هم صفایی داره. ماه عزیز رمضان مبارک.امروز روز اول ماه مبارک رمضان بود/
28 خرداد 1394

سه ماهه آخر

سلام عزیزم باید مامان رو ببخشی که دیر به دیر میاد.با اونکه مدرسه ها تعطیل شدن و من فقط عصرا میرم دفتر بیمه،اما بازم سرم شلوغه. اول هفته با،بابایی رفتیم و سرویس خوابی رو که از نمایشگاه مبل و تخت انتخاب کرده بودیم تحویل گرفتیم و الان اتاقت رو چیدیم.هرچند فضای اتاق خیلی کوچیکه اما خیلی خوشگل شده و هرکس می بینه کلی تعریف میکنه. فردا باید برم کلاس بارداری که توی بیمارستان پیامبراعظم (ص) برگزار میشه و پنج شنبه هم باید برم پیش دکتر خودم تا اگر آزمایش یا داروی خاصی لازم هست رو برام بنویسه. دیگه تو وارد ماه هفت شدی و فقط سه ماه دیگه مونده تا تولد زیباترین گل زندگی من و بابا. بابا خیلی منتظرته و یه جورایی روز شماری میکنه.همش میگه بابایی...
26 خرداد 1394

دیگه باید دنبال اسم دختر باشیم:)

گلم سلام همون طور که گفته بودم پریشب تولد عارفه جون بود و وقتی که من و بابا رسیدیم ،خاله عاطفه هنوز خونه رو تزیین نکرده بود.عارفه تو اتاقش بود و مامانش بهش گفته از اتاق بیرون نیا چون بابا با تعمیر کار کولر اومده توی خونه،عارفه هم طفلکی داشت توی اتاق درس می خوند. من و باباجلیل و خاله شروع کردیم به تزیینات.من و خاله فانوس ها رو میچسبوندیم بابایی هم بادکنک ها رو باد می کرد.خاله آسیه و آقا حمید هم که قبل از ما رسیده بودن رفته بودن کیک تولد رو تحویل بگیرن. خلاصه کم کم همه اومدن و بلاخره عارفه رو صدا زدیم و تونستیم نفس بکشیم.باور کن بس که آروم حرف زدیم خفه شدیم. شام سالاد الویه و سالاد ماکارونی و سوپ بود و مامان بزرگی هم دلمه برگ مو در...
20 خرداد 1394

سفر به مشهد مقدس

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع) سلام خورشید زندگی من.امروز 1394/03/18 است و البته از این به بعد خاطرات من ثبت همون روز هستن.   عزیزم هفته قبل همراه بابایی رفتیم مشهد زیارت امام رضا.راستش بابا قبل از ازدواج با من نذر داشته که سالی یکبار بره مشهد زیارت آقا اما رضا.البته از ماه عسلمون(سفر پر از خاطره و شیرین بعد از عروسی) دیگه قسمت نشده بود بریم مشهد و من خیلی ناراحت بودم که هم بابا نذرش رو ادا نکرده و هم هردوتامون نیاز داشتیم به یک کم با هم بودن و گردش کردن. خلاصه سفر سختی بود چون بابایی می بایست تنهایی رانندگی کنه و به من اجازه نمیداد که رانندگی کنم و خلاصه یه تنه خیلی خسته شد .منم که می بایست سه چهار ساعت تو...
18 خرداد 1394

هیجان تعییین جنسیت

گلم امروز 1394/03/17 است.امروز سه هفته است که من و با باباجون متوجه شدیم که خدا یه دختر دوست داشتنی به ما هدیه داده.راستش این قدر که همه سر خود سونوگرافی میکردن و به ما میگفتن بچه تون پسره که راستش دوتامون باورمون شده بود و وقتی که دکتر گفت جنین فعلا دختره  اصلا توقع شنیدنش رو نداشتم.البته دکتر گفت ماه دیگه بهتون قطعی میگم.   وقتی از اتاق اومدم بیرون بلافاصله زنگ زدم به بابایی و بهش خبر دادم.چون از صبح مرتب می پرسید که چی شد.احساس کردم خیلی خوشحال نشد.جواب سونو رو با عکس خوشگلت گرفتم و رفتم پیش بابا.   کلی پاپی بابا شدم تا بلاخره گفت که یک کم ناراحته.راستش من از اینکه شما دختر شدی خیلی خوشحال بودم اما از ...
18 خرداد 1394

سال نو مبارک

امروز 1394/02/21 است.و البته اولین خاطره در سال جدید.الان شما در هفته بیستم هستی و تا الان تمام آزمایشاتم خوب بوده و این یعنی قدرت بزرگ خدا.تقریبا الان نصف راه رو طی کردیم.دلم می خواست از تک تک لحظات زندگیمون بنویسم تا تو بدونی چه روزای پر هیجانی رو میگذرونیم.دوست داشتم در مورد کار خودم و بابا ،شرایط زندگیمون و همه ی خاطرات تلخ و شیرین زندگیمون برات بنویسم اما خیلی طولانی میشه .انشاالله همه شون رو برات تعریف میکنم. گلم باید هفته دیگه برم پیش دکتر تا برام سونوی تعیین جنسیت بنویسه.راستش دیگه کلافه شدیم انگار همه فقط میخوان بدونن شما دختری یا پسر.انگار سلامتی تو فقط برای من و بابایی خیلی مهمه و بقیه فقط میخوان بدونن لباس صورتی بخرن یا آبی...
18 خرداد 1394

کسالت مامان پریسا

عزیز دل مامان بابا،کوچولوی خواستنی ما سلام:) امروز 1393/12/21 است و شما دقیقا یازدهمین هفته زندگیتون  رو سپری میکنید.البته زندگی نهان و پر از رمز و راز.روز به روز داری بزرگ تر میشی و ما هم فقط لحظه شماری می کنیم.متاسفم که دیر به دیر میام.اول اینکه به دلایلی یعنی ناز نازی بودن شما چند روزی تو خونه استراحت کردم و بابا زنگ زد به مادربزرگ و بعدشم خاله عاطفه و خاله با مدیر مدرسه صحبت کرد و خلاصه دستی دستی خودشون برام مرخصی رد کردن. علت دوم هم اینه  که این روزا نزدیک عید نوروزه و من کلی سرم شلوغه.از تمیزی خونه گرفته تا خرید لباس عید و وسایل سفره هفت سین. عزیزم من باید هفته دیگه برم سونوی NT که مختص هفته دوازدهم هستش و برا...
18 خرداد 1394

منتظر صدای تاپ تاپ قلبت هستم

عزیزم سلام همون جور که گفته بودم امروز 1393/11/11 رفتم پیش دکتر.خانم دکتر گفت تو الان چهار هفته داری و البته جنین و کیسه آب تشکیل شده اما هنوز قلب کوچکیت تاپ تاپ نمیکنه.دکتر میگه هنوز زوده و نگران نباش اما من خیلی دلهره دارم. امیدوارم خدا یک لحظه ماها رو از هم جدا نکنه.گلم به خدا سپردمت
18 خرداد 1394

فست فود

سلام عزیز دلم امروز جمعه 1393/11/10 است و من فردا قراره برم پیش دکتر و اولین نتیجه سونوگرافی شما رو نشون بدم. امروز ظهر با عمه و عمو و مادربزرگ و البته بابا جلیل رفتیم جنگل قائم و ظهر غذای بیرون رو تناول کردیم و دوباره شب هم با بابا رفتیم ساندویچ آیدا و کلی خوش گذشت.البته سعی می کنم تو این نه ماه دیگه سمت غذاهای فست فود نرم.اما بین خودمون باشه دلم که طاقت نمیاره چه کار کنم:) برای اومدنت لحظه شماری میکنم و فقط سلامتی تو برام مهمه.بوس مامانی
18 خرداد 1394

معجزه زندگی من و بابا

روزی که این خاطره رو می نویسم1393/11/05 است .البته مغایرت تاریخ وبلاگ با نوشته های اولم به خاطر اینه که من اوایل نوشته هام رو داخل دفتر می نوشتم تا یادگاری خوبی واست باشه اما از امروز تصمیم گرفتم یه وبلاگ قشنگ برات درست کنم. امروز(5 بهمن 93)اولین روزی است که من به صورت قطعی وجود تو را درون خود حس می کنم.در واقع چهارشنبه با یک تست و پنج شنبه با آزمایش خون متوجه حاملگی خود شدم و اما دیروز وقتی که سونوگرافی انجام دادم فهمیدم که این ها رویا نیست و تو به حقیقت ذهن من اومدی. فرزند عزیزم جون گرفتن تو رو تبریک می گم.هم به خودت هم به خودمون و هم به خدا که حضور مقدس خودش رو در وجود من نهادینه کرد. گلم بابا جلیل از وقتی که...
18 خرداد 1394
1